به گزارش CNN فارسی ، نوبل اقتصاد (یا در واقع جایزه سوِریژ ریکس بنک، برای یادبود از آلفرد نوبل) جایزه‌ای است که هر ساله به تعدادی از محقّقین که گام‌هایی مهم در راستای بهبودِ درکِ ما از اقتصاد (به عنوان یک ارگانیسم پویا و جاری در جامعه) برداشته‌اند، اهدا می‌شود.

این جایزه هر ساله توجّه بسیاری از اساتید اقتصاد را برای چند روز به خود جلب می‌کند. امّا متأسفانه، اگر یافته‌های این محقّقان با آنچه به عنوان اقتصاد آکادمیک در دانشگاه‌ها تدریس می‌شود همسو نباشد، یافته‌های این محقّقان به فراموشی سپرده خواهد شد.

بهترین نمونه شاید جایزه نوبل سال ۲۰۰۱ باشد که به جوزف استیگلیتز تعلّق گرفت؛ چرا که او ثابت کرده بود اگر در بازارها، اطّلاعات دو طرف (خریدار و مشتری، و یا دو رقیب) با هم قرینه نباشند (که البته می‌دانیم که قرینه نیستند)، این امرِ مهم سبب می‌شود که بازار آزاد (آنگونه که طرفداران اقتصاد بازار آزاد از آن دفاع می‌کنند) بهترین ابزار برای ساماندهی صنایع و تجارت نباشد.

و این مهم، (احتمالاً) باید تلنگری می‌بود برای کسانی که از اقتصاد بازار آزاد حمایت می‌کنند تا درباره پیش‌فرض‌ها و تئوری‌های غلطشان بازنگری کنند. مسلّماً طرفداران اقتصاد بازار آزاد، نوبل اقتصاد سال ۲۰۰۱ را نادیده گرفتند.

امّا اهمیّت جایزه امسال در چیست، و این سه محقّق چه کسانی هستند؟

دیوید کارد

دیوید استاد دانشگاه بِرکلی، به عنوان یکی از برجسته‌ترین متخصّصان حوزه بازار کار است. در یک نمونه‌ شایان ذکر آقای کارد به همراه آلن کروگر (تاریخ فوت ۲۰۱۹) نشان دادند که خلاف آنچه در دنیای آکادمیک به عنوان «علم اقتصاد» تدریس می‌شود، اگر حداقل دستمزد در جایی افزایش یابد، این افزایش دستمزد نه سبب از بین رفتن شغل‌ها می‌شود، و نه سبب توقّف روند تولید شغل.

این کار تحقیقاتی که انقلابی در عرصه اقتصاد بازار کار ایجاد کرد، در سال ۱۹۹۲ در عرصه آکادمیک ظهور کرد. این دو محقّق با استفاده از یک اتّفاق که می‌توانست بستر خوبی برای مطالعات میدانی باشد، روند صعودی یا نزولی اشتغال را در دو ایالت نیوجرزی و پنسیلوانیا در آمریکا بررسی کردند.

ایالت نیوجرزی، حداقل دستمزد را از ۴ دلار و ۲۵ سنت، به ۵ دلار و ۵ سنت افزایش داده بود. این در حالی بود که پنسیلوانیا حداقل دستمزد را ثابت نگه داشته بود. یافته‌های این تحقیق نشان می‌دهد که روند تولید شغل در ایالت نیوجرزی برای مدّت کوتاهی کمرنگ شد، امّا با گذشت زمان (خلاف آنچه در دانشگاه تدریس می‌شود) به روال پیشین خود بازگشت.

این دو محقّق، کارهای مشابهی نیز با همکاری لارنس کتز انجام داده بودند، که مجموعه تحقیقات این سه نفر درک اقتصاددانان را از بازار کار بسیار متحوّل کرد. دیگر محقّقان فعال در این زمینه، آلن منینگ (ساکن انگلستان) و آریندرجیت دوب هستند.

جاشوا انگریست

جاشوا استاد دانشگاه ام آی تی و از جمله محقّقانی ست که مطالعات آماری در حوزه‌های مختلف، از جمله بازار کار، انجام می‌دهد. آقای انگریست در یک کار تحقیقاتی به یاری آلن کروگر روش‌های نوینی را در عرصه بررسی تاثیر متغیّرهای تصادفی و خارج از کنترل برای تخمین زدن متغیّرهای مورد نظر (مانند تعداد سالهایی که یک فرد به تحصیل مشغول خواهد بود) به کار گرفتند.

چالش‌های مطالعات آماری، به دلیل وجود متغیّرهای فراوان و خارج از کنترل، موانع مهمی را بر سر راه محقّقانی که به سمت تحلیل داده‌ها گرایش دارند، قرار می‌دهند. تحقیق شایان ذکر آقایان انگریست و کروگر، که در سال ۱۹۹۱ به عرصه ظهور رسید، تلاشی بود برای استفاده از یک متغیّر تصادفی و مستقل (در این مورد، ماه تولّد فرد – نیمه اوّل یا نیمه دوم سال) برای دستیابی به رابطه‌ای محکم و معنادار، برای تخمین زدنِ احتمال یک واقعه ثانویه (در این مورد، تفاوت میان احتمالِ فارغ التحصیل شدن یا ترک تحصیل کردن میان متولّدین نیمه اوّل، در مقایسه با نیمه دومی‌ها).

نتیجه این تحقیق نشان داد که تفاوتی معنادار بین این دو دسته وجود دارد: متولدین نیمه دوم با درصدی بالاتر تحصیلات دبیرستان را به اتمام می رسانند. امّا تعمیم دادن این متغیّرِ تصادفی به مقاطع بالاتر تحصیلی غیر ممکن بوده و در نهایت این پدیده تأثیری معنادار بر روی دستاوردهای تحصیلی این افراد در بزرگسالی و دستاوردهای علمی آنها نخواهد گذاشت.

گوییدو ایمبنس

گوییدو استاد دانشگاه استنفورد، در ایالت کالیفرنیا آمریکا، از جمله محقّقان شناخته شده در زمینه ارتقای روش‌های نوین پردازش داده و تحلیل آمار، و استخراج نتایج معنادار از مجموعه‌های بزرگ تحت تاثیر متغیّرهای گوناگون ست. تحقیقاتی که از آقای ایمبنس چاپ شده‌اند، بسیار تخصّصی هستند و بیشتر مورد مطالعه دانشجویان مقطع دکترای اقتصاد قرار می‌گیرند.

محصول تحقیقات این برنده نوبل تأثیرات شایان توجّهی بر ارتقای کیفیت محصول کار دیگر محقّقانِ حوزه پردازش داده و تحلیل آمار داشته است.

بسیاری از محققان رشته اقتصاد، از جمله انگس دیتون (برنده نوبل اقتصاد سال ۲۰۱۵) در این زمینه گام‌های مهمی برداشته‌اند. از جمله محقّقان جوان و فعّال در این زمینه، می‌توان از نیک هانتینگتون نیز نام برد.

آیا اقتصاد علم است؟

این پرسشی است که می‌تواند بحث‌های ملتهب و هیجانی را در بین متخصّصان این مکتب آکادمیک برانگیزد. یکی از بهترین پاسخ‌ها به این پرسش را جورج سوروس در قالب یک مقاله فلسفی ارائه داده است.

تفاوت قائل شدن بین علم و دانش ضروری ست. ما می‌دانیم که اگر سیب را رها کنیم، بر زمین می‌افتد؛ این دانش است. امّا تلاش برای دستیابی به یک فرمول دقیق برای محاسبه نیروی جاذبه (تقریباً ۱۰ متر بر توان دو ثانیه) یک پویش علمی ست. اگر «علم» به دست آوریم، می‌توانیم شتاب سقوط سیب بر خاک را، در تمام کرات آسمانی، محاسبه کنیم. این، یک قانون جهان شمول است.

در مثال فوق، سیب و زمین اجسام بیجان هستند. در اقتصاد امّا، محقّق در تلاش است رابطه‌ای صحیح و محکم بین متغیّرهایی بیابد که تابعی از رفتار انسان‌ها هستند. انسان‌ها، برخلاف سیب و زمین، از دو قوای ادراک، و تصمیم‌گیری و عمل بهره می‌برند. از این رو، یافتن روابط محکم و جهان شمول برای پیش‌بینی رفتار متغیّرهایی که در طول زمان ممکن است دستخوش تحوّلات ادراکی جامعه از یک پدیده، و یا اعمال نفوذ یک گروه بر سامانه مورد نظر شوند، تقریباً ناممکن است.

از این رو، تئوری‌های اقتصادی چیزی جز نظریه پردازی‌های کسانی که پشت میز نشسته‌اند نیست. استفاده از عبارت علم، در وصف این نظریه‌ها، همان جفا به علم است.

طی سال‌های گذشته، تعداد زیادی از محقّقان (مانند دیوید کارد، آلن کروگر، و جوزف استیگیتز) غلط بودن بسیاری از نظریه‌های اقتصادی رایج را، به واسطه بررسی‌های آماری و تحلیل داده‌ها، به اثبات رساندند. از این رو، همان طور که جورج سوروس تاکید کرده، اقتصاد علم نیست؛ امّا گسترش و بهبود کیفیت تحقیقات آماری، می‌توانند این مکتب آکادمیک را به درجه‌ای نزدیک به «علم» ارتقا دهد. این، همان چیزی است که کمیته نوبلِ اقتصاد را بر آن داشته که منتخبین را از بین کسانی بیابد که توجّه خود را به پردازش و تحلیل داده‌ها معطوف می‌کنند.

دیدگاهتان را بنویسید