چگونه ممکن است در حالی که خرمشهر، آبادان، ماهشهر و دیگر مناطق نفتخیز جنوب ایران هنوز با زخمهای التیامنیافته جنگ، مدارس فرسوده، بیکاری گسترده و سیستم درمانی ناکارآمد دست و پنجه نرم میکنند، چنین رقم نجومیای از منابع ملی به نهادهایی تخصیص یابد که نهتنها در خط مقدم محرومیت نیستند، بلکه از پشتیبانیهای متعدد دیگری نیز برخوردارند؟
مسئولیت اجتماعی وزارت نفت عملا تبدیل به حیاط خلوت نفوذهای سیاسی و ایدئولوژیک شده، و نهتنها انحرافی جدی از فلسفه وجودی این وظیفه است، بلکه ضربهای عمیق به اعتماد عمومی و عدالت منطقهای وارد میکند. مردم جنوب ایران که شانههایشان بار اصلی تولید ثروت ملی را به دوش میکشد، امروز حتی از ابتداییترین امکانات زیستپذیر مانند مدارس ایمن، جادههای مناسب و بیمارستانهای قابل اتکا محروم ماندهاند. این در حالی است که بودجههایی کلان در سایه نبود شفافیت و نظارت، صرف پروژههایی میشود که پیوندی با توسعه ملی ندارند.
اگر سیاستگذاران واقعاً به مفاهیم ملی و مردم باور داشتند، باید پیش از هر تخصیصی، نگاهشان را به سوی خوزستانِ بیلبخند، بوشهرِ فراموششده و کهگیلویه و بویراحمدِ خاموش بدوزند؛ جایی که مردم، نه نذری میخواهند، نه صدقه، بلکه سهمشان از ثروتی را طلب میکنند که سالهاست از زیر پایشان بیرون کشیده میشود، بیآنکه اثرش در زندگیشان نمایان باشد.

