میگن یه بنده خدایی هر روز میومده تو میدون شهر و یه دستمالی رو بالای سرش رو هوا تکون میداده
ازش میپرسن داری چیکار میکنی؟
میگه دارم به زرافه ها علامت میدم نیان اینجا!!
میگن اینجا که اصلا زرافه نیست
میگه خب همین نشون میده که کارم رو درست انجام دادم.