✍️مصطفی فقیهی
چرا آقای مصباح یزدی كه در ۲۵ سال پایانی عمر خود از «گردانهای شهادت» دفاع میکردند، در زمان جنگ، نه گُردانی راه انداختند و نه یک بار در جبهه ديده شدند؟ اصلاً چه شد كه او در سالهای ۴۱، ۴۲ و ۴۳ زمانی در كنار ديگرانی مبارزه کرد، اما در هنگامهی خطر و مظان مشكل، به يكباره مبارزه را رها کرد و بوسید و در طاقچه نهاد؟ چه شد كه حضرت ايشان، درخواست هاشمیرفسنجانی و یکی از آیات دیگر برای ادامه مبارزه را نپذیرفته و حتی ديگران را نيز نهی کردند؟ و میدانید که واکنش آن دو نفر، قهر با جناب مصباح بود تا سالها پس از انقلاب؟ چرا در ميان صدها اعلاميهای كه از سال ۵۰ تا ۵۷ امضا شده، یک اعلاميه با امضای او ديده نمیشود؟ در ماجرای «چراغانی کردن نیمهی شعبان قبل از انقلاب»، وقتي كه «رهبرِ وقتِ انقلاب»، جشن و چراغانی آن سال را تحريم کرد، چرا یکی از همان مجموعههای خاص، چراغانی كرد و جشن گرفت؟ چرا عکسِ شرکتِ آقای مصباح در رفراندوم سال ۵۸ گُم شده؟ در حالیکه دفتری وظیفهی جمعآوری آثار و نظرات و تصاویر و … بوده. چه شد که یکباره آقای مصباح در دوران حیات، آن اندازه با شداد و غلاظ از «ولايت فقيه» دفاع کردند؟ و چرا تداوم این وظیفه، به جبهه پایداری سپرده شد؟ (آقاتهرانی: مردم باید از ولایت فقیه، اطاعت مطلق داشته باشند – ۲۷ آبان ۱۴۰۲)
چطور در دههی ۶۰، یکبار هم از این دست حمايتها نكردند؟ و چرا رویه در آن ایام، کاملاً متفاوت و بل، متناقض بود؟ چه شد كه از سال ۷۸ و خصوصاً از پسا ۸۴، حمايتها و این قبیل افاضات، به شكلی وسيع و گسترده، آن هم در قالب یک نحله طرح شد؟ و سپس با عنوان جبههی پایداری، رسماً سودای قدرت کرد؟ و مملکت به کف بیکفایتِ پایداریون رسید؟ و شد آنچه شد!