“بکُش آقا بکُش!
نشود یک ماه گذشته باشد و تو کسی را اعدام نکرده باشی!
چون لای خرمن این ناله ها یک آه قایم شده که نمیدانم کِی و از حنجره کدومشان درمیاید، ولی قطعا در میاید و شلیک میشود.
آنوقت هر چه از رابطه آهِ سینه ی سوخته یک رعیت مظلوم و یک حاکم ظالم میدانی رخ خواهد داد. جهان آنقدر جای آشفته و ویرانه ایی نشده که بشود روی همچین ضجه هایی خانه بسازی و از فرط فراغت فردا شاعرهایت جمع بشوند دورت و برایت بخوانند.”