«سی روز از آخرین تصویری که چشم راستم ثبت کرد گذشت…
تو این سی روز، هربار خواستم اشک بریزم،با خودم گفتم اگه اون آدم تونست تو همچین موقعیتی لبخندش رو حفظ کنه،یا چشماش برق بزنه؛
چرا منی که حتی وقتی ازم پرسیدن پیداش کردی کدوم چشمش رو نابینا میکنی؟ گفتم رنگ چشماش قشنگ بود حیفه؛
اشک بریزم؟!

تا قبل از اینکه تعداد و اندازه ساچمه هایی‌که از چشمم در آورده بودن رو از نزدیک ببینم؛فکر می‌کردم شاید امیدی برای بیناییم هست، هی میگفتم: نور از میان زخم‌هایمان وارد می‌شود
اما نشد؛هیچ‌ نوری رو حس نکردم…
وقتی این جمله رو به بهترین دکتر فوق‌تخصص قرنیه تو تهران گفتم،برای چشمام اشک ریخت…

شاید بهترین و تلخ‌ترین ویژگی ما آدم‌ها اینه: “عادت‌کردن”
الان دیگه یادم نمیاد زمانی رو که با هر دو چشمم میتونستم ببینم…

امیدوارم بتونیم با کمک هم بینایی رو به این عزیزان برگردونیم…»

دیدگاهتان را بنویسید