به جای آنکه فرصتی داشته باشیم برای یادگرفتن و پیشرفت، باید افق دیدمان را به نمودار تورم بدوزیم تا مبادا از روزِ بعد عقب بمانیم!
به جای آنکه با خیال راحت، ایده هایمان را عملی کنیم و دست به کار شویم، باید از هر اتفاق نیفتاده و جنگ ناگزیر و انگشت روی ماشه ها و هزار مسئله‌ی کوچک و بزرگ که زندگی‌مان را به خودش گره می‌زند، در هراس باشیم!

به جای آنکه در امنیتِ آزادی به فکر پروازِ ذهن و روح باشیم، باید از در قفس ماندنِ جسم و تن در هراس باشیم!

به جای آنکه برای اهدافمان برنامه بریزیم و پیش پا افتاده ترین ها را تحقق بخشیم، باید برای سطحی ترین نیازهای اولیه‌مان در جنگ و جدال باشیم!
به جای سلامتِ جسم، از فرطِ خستگیِ روح، ناچاریم تا در دسترس ترین تسکین دهنده ها را زهرِ جان کنیم!

ما می دویم،
نه برای زندگی،
که برای زنده ماندن!
تلاش می کنیم…
نه برای آرزوها،
که برای نیازمندی ها!
اینجا واژه ها همان واژه ها هستند، اما با کمی جا به جایی:

آنجا “لذت” است اینجا “ذلت” است!
آنجا “کار” است، اینجا “شعار” است!
آنجا “اهداف” است، اینجا “آرزو”

دیدگاهتان را بنویسید