✍️رحیم قمیشی: صدام در زمان جنگ نشان داد از ما شم نظامی قویتری دارد، اگر چه ما به او میخندیدیم و همیشه خود را یک سر و گردن بالاتر از او میپنداشتیم.
ما شجاعت داشتیم، ایمان به راهمان داشتیم، از مرگ نمیترسیدیم، نیروی انبوه جوان و با انگیزه داشتیم، اما او میدانست برای چند متر عقب نشینیاش چطور صدها و گاه هزاران نفر تلفات از ما بگیرد، و ما نمیدانستیم شاید برای آن چند متر یک شهید هم زیاد است.
با کمک گرفتن از تجربههای جبههام میخواهم بگویم امروز چه خبر است و ممکن است چه بشود.
لطفا حوصله کنید و تا پایان، و جمعبندی همراهی.
پرسشی که همیشه در جبهه برایم وجود داشت، چرا ما در منطقه تنها یک خط پدافندی داریم، ولی عراق معمولا سه خط پدافندی داشت، استحکامات مثلثی و “ب” شکلی بسیار قوی در پشت آن سه خط داشت، کلی میدان مین و بشکههای فوگاز داشت.
چرا ما اینطور نبودیم؟
پاسخ این سؤال خیلی دشوار نبود؛
ما اصول نظامی را بلد نبودیم!
مگر عراق جرأت دارد خط اول ما را بشکند؟
مگر ما با دادن ده هزار شهید اجازه میدهیم عزاق از خط ما بگذرد!؟
ما با دست خالی هم موظف بودیم دفاع کنیم!
و این یک منطق نظامی نبود.
اگر چه شعار زیبایی بود.
همین بود که اگر خط اول سقوط میکرد بابد کیلومترها و گاه تا نزدیک شهر عقب میآمدیم.
آنها که عقب نشینی در عملیات بدر، عقب نشینی در عملیات رمضان، والفجر مقدماتی، والفجر یک و بسیاری عملیاتهای دیگر را یادشان هست، آنها که عقب نشینی از مجنون و فاو را یادشان هست، آنها که سال ۶۷ را یادشان هست، حتما شهادت میدهد، ما پس از سقوط خط اولمان چطور عقب مینشستیم!
چون شعارها بر ما غالب بود.
چون در فضای واقعی تنفس نمیکردیم!
چون بسیاری اوقات عقلانیت مبنای تصمیمات ما نبود.
عراق بعد از شکستن خط اولش میرفت خط دومش، میرفت خط سومش.
ما آنقدر تلفات میدادیم تا خط اولمان سقوط نکند، چون سقوط آن معنیاش میشد شکست ما.
امروز هم حاکمیت در ایران متاسفانه همان راه را میرود و یک خط اول بیشتر تعریف نکرده.
آن خط اول را تعریف میکنم؛
مردم ایران هرگز برابر دستورات اعتراض نمیکنند.
فقر را با نسبت دادن به دشمن میتوان تا همیشه توجیه کرد.
جهان را فاسد نامیده و ایران را بهترین کشورها جلوه داد.
تحولات بزرگ تکنولوژیکی بهویژه انقلاب ارتباطات را ندیده گرفت.
تولید سلاح، تربیت نیروی ضد شورش، تضمینی دانست برای تداوم حاکمیت.
و در مجموع؛
استفاده از شیوههای سنتی برای زندگی و حاکمیت در قرن بیست و یکم را امکان پذیر دانست!
و این هرگز ممکن نیست…
اما نظام شبیه دوران جنگ خط دومی تعریف نکرده. روشی که همه حاکمیتهای ایدئولوژیک و تمامیت خواه برمیگزینند.
ممکن است هزار نفر تلفات بدهد، ده هزار نفر تلفات بگیرد، صد هزار نفر تلفات بدهد، یک میلیون نفر تلفات بگیرد، اما یک قدم عقب نرود!
نه اینکه نخواهد، نمیتواند!
او خط دومی ندارد. تعریفش نکرده.
یک قدم رفتن به عقب ممکن است به قیمت از دست رفتن همه چیز برایش تمام شود!
آزادی حجاب مهم نیست، سلف مشترک مهم نیست، آزادی زندانیان سیاسی اهمیتی ندارد، اما وقتی محاسبه میکند در کدام خط بایستد؟ میبیند هیچ خطی قبلا ترسیم نکرده.
او غافلگیر شده.
برای همین در خط اول حاضر است تلفات بیشماری بدهد، وجهه نظام را خراب کند، با نوجوانان در بیفتد، زندانها را پر کند از انسانهای فرهیخته و جوانان، دختران را ضرب و شتم کند، اما عقب نرود…
اما آیا خط اول نگهداشتنی است؟
آیا با تلفات دادن و تلفات گرفتن میشود فرار کرد؟
آیا میشود با بستن اینترنت
با تکیه بر اسلحه
با ندیدن واقعیتها
با دعا و تکیه بر اسم خدا، مانع تحولات شد؟
و تا کجا میشود ایستاد؟