به گزارش CNN فارسی، رابرت_مالتوس (۱۷۶۶ ـ ۱۸۳۴) ـ اقتصاددان انگلیسى، بیش از ۱۵۰ سالِ قبل هشدار داده بود که وسایلِ رفاهى و ترقىِ صنعتى و کشاورزى و به طور کلى امکاناتِ زندگى به نسبت تصاعد عددى افزایش مى یابد؛ ولى جمعیت به نسبت تصاعد هندسى و رشد این دو با یکدیگر تناسب ندارد.
مالتوس براى رفع این مشکل، احتیاط در تولید نسل و خوددارى و جلوگیرىِ جنسى با استفاده از وسائلِ مصنوعى را پیشنهاد می کند؛ اما کمتر کسی انذارِ مالتوس را جدی گرفت و کنترل جمعیت را ضروری دید و چنان شد که نباید می شد و مآلاً جمعیت کره زمین به مرز انفجار رسید.
به نظرم مهمترین علل فرزند-آوری عبارتند از:
۱) ترس از عرف و حرف و داوری مردم؛
۲) ترس از پیری و تنهایی و آوردن فرزند به مثابه-ی امکان و ابزاری برای حمایت از والدین در دوران تنهایی و سالمندی؛
۳) آوردنِ فرزند به عنوانِ ابزاری برای جبران کمبودهای شخصی و یا برای افزایش و اعمالِ قدرت، برای مثال اینکه فرزندمان پزشک شود و با او پُز بدهیم و فخر بفروشیم و ابراز وجود کنیم؛
۴) مشغول کردن خویش و تولید معنا و هدف برای زندگیِ خویش و برای فرار از روزمرگی.
عموم انسان ها قادر نیستند حتی چند دقیقه در جایی《با طمانینه》،《قرار》بگیرند و آرام بنشینند و از لذت هایی چون اندیشیدن و خودکاوی و تامل به نحوه بودنِ خویش و مشاهده جهان لذت ببرند؛
می گریزند از خودی در بی خودی/یا به مستی یا به شغل ای مهتدی
لذا نیاز دارند که خودشان را مشغول کنند و به درب و دیوار بکوبند و اگر مشغله ای نداشته باشند، برای خودشان مشغله و گرفتاری درست کنند و سوزن به خودشان بزنند و البته یکی از روش هایِ تولید مشغله، فرزند-آوری است.
حال، وقتی به این صنف از علل خودآگاهی می یابیم و یا از سیطره-ی آنها رها می شویم و برای ضعف ها و ترس های خود، تمهیدی دیگر می کنیم، انگیزه-ی فرزند-آوری تحت تاثیر قرار می گیرد.
عمومانسان ها مثل یک چاه خشکیده و خالی اند؛ مثل یک تاجر ورشکسته اند که با جیبِ خالی، چکمی کشد.
انسانی که چون چاه خالی؛ نه آرامش دارد و نه شادی و نه امید و نه رضایت باطن و نه عشق و نه تفکر، چطور می خواهد عاشق شود و عشق بورزد؟
دوستیِ او نهایتاً دوستیِ خاله-خرسه است و عشق اش نیز یک سری کشش های سادیستی و یا مازوخیستی برای رهایی از رنجِ مرگ و تنهایی و بی معنایی و اضطراب هایِ درونی است.
واقعاً ما که خودمان روزانه چند ساعت نیاز به خودسازی و تربیت داریم و چند ساعت همباید کار کنیم یا بخوابیم و استراحت کنیم؛《صلاحیت》و نیز《وقت و انرژی و توان و امکان》برایِ فرزند-آوری را از کجا آورده ایم؟
چرا برای عملی چون رانندگی و تدریسِ مهارت های کامپیوتری و امثالهم، باید برویم دوره-ی آموزشی ببینیم و مجوز بگیریم؛ اما هر ننه قمری، صلاحیت و مجوز برایِ فرزند-آوری دارد؟
حال، شاید کسی به این درجه از رشدِ باطنی و فربهیِ وجودی و فرهیختگی رسیده باشد که توان و هنر عشق-ورزیدن را داشته باشد و بخواهد فرزندی به این دنیا بیاورد تا سوژه ای برای هدیه دادن و تاباندنِ عشقِ خاصِ از وجودِ خویش (نه عشق عام که می تواند نسبت به همه-ی موجودات و هستی باشد) بیافریند و نیز صلاحیت عقلی و اخلاقی و روانشناختی برایِ تربیتِ موجودی پیچیده به نام انسان را در خود می بیند.
بنابراین در اینجا از او می پرسم:
اولاً) این حق را از کجا آورده ای که انسانی را به قصدِ خلقِ سوژه-ی عشق به این دنیا بیاوری؟ عشق با ایثار توام است یا با خودخواهی؟ نظر فرزندت برای ورود به این دنیا چیست؟ از کجا می دانی موافق است؟ اگر فردا بپرسد به چه حقی او را به این دنیا آورده ای، چه خواهی گفت؟
ثانیاً) اینکه بروی و از بهزیستی، یک کودکِ بی سرپرست بیاوری و با عشق بزرگ اش کنی، چه اشکالی دارد؟ آیا بهتر نیست؟ اینکه آن بچه از ژن و خون تو نیست، چه اهمیتی دارد؟
آیا می خواهی با تداومِ بقایِ خون و ژن ات در جهان از طریقِ فرزند-ات، ناخودآگاه بر《ترسِ از مرگ و نابودی》غلبه کنی؟
ما چه مقدار تضمین برای رشد و سعادت و تربیت و امنیت و رفاهِ فرزندمان در یک کشور جهان سومی چون ایران و افغانستان و پاکستان و عراق با این نظامِ آموزشی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی داریم؟
اگر کسی بخواهد در کشور سوئیس و ژاپن زاد و ولد کند، حداقل در پاسخ به این پرسش، دست اش به جایی بند است؛ اما ما چه بگوییم؟ واقعاً شقاوت و بی رحمی و حماقت و جنایت نیست که در چنین کشوری فرزند بیاوریم؟
چه اشکالی دارد که اگر نیاز به فرزند داریم، برویم و از بهزیستی، کودکانی که دیگران به این دنیا آورده اند را به فرزندی قبول کنیم و وجدان-مان راحت باشد که خودمان در پرتاب کردن انسان ها به این کشورِ منحط و ویران مشارکت نکرده ایم؟
از شقاوت و بی رحمی و خودخواهیِ مندرج در《فرزند-آوری برای رها شدن از رنج هایِ دوران پیری و ترس از مرگ و تنهایی و بی معنایی》که بگذریم؛ چه تضمینی وجود دارد که فرزند ما در دورانِ پیری، عصای دست ما بشود و فوت یا مهاجرت نکند؟ و چه تضمینی وجود دارد که فرزند ما چون خود ما به یک چاه خالی و موجودِ ضعیف و رنجور بدل نشود و مشکل و باری مضاعف بر دوشِ ما نشود و مآلاً بتواند اضطراب ها و رنج هایِ باطنی ما را تسکین دهد؟ آیا اساساً وقتی چاهی خالی است، کسی از بیرون می تواند با سطل آن را پُر آب کند؟ آیا انسانی که چون چاه خالی است، می تواند انسانِ سالم و عاقل و عاشق تحویل جهان بدهد تا چون خودش در اضطراب و رنج نباشد و بر ترس از مرگ و تنهایی و بی معنایی فائق آید؟
به نظر می رسد که اگر از موارد استثنائی بگذریم (النادر کالمعدوم)، قاعدتاً والدینِ نافرهیخته، فرزندان نافرهیخته تحویل جهان می دهند و بر میزانِ ابلهان و فرومایگان به نحو تصاعد هندسی می افزایند.
هر وقت جمعیتِ کل کره-ی زمین یا جمعیتِ ایران، در حال انقراض بود (البته جمعیتِ ایران را می توان با سیاست هایِ مهاجرتی از انقراض نجات داد)، می توان با تکنولوژی، انسان تولید کرد تا بانوان مجبور به تحملِ رنجِ بارداری و زایمان نشوند و در وهله-ی بعد، آنها را به خانواده های واجدِ صلاحیت برای سرپرستی سپرد (البته در اینجا مطلوب نبودنِ انقراضِ نوعِ بشر و نیز جمعیتِ ایران را مفروض می گیرم).
باری! شاید حق؛ حداقل در مواردی و مصادیقی چون زاد و ولد در کشورِ ما ب#ا ابوالعلاء_معری باشد که گفت:
این [مرگ من] حاصل جنایتی است که پدرم در حق من انجام داد [که مرا به این دنیای پر رنج آورد؛ به جهانی که لاجرم مرگ مرا می بلعید]. من مردم؛ ولی این جنایت را در حق کسی انجام ندادم.