به گزارش CNN فارسی، سایبورگها در حال تبدیل شدن به واقعیت هستند و در آینده نزدیک آنها را تنها دیگر در فیلمهای علمی و تخیلی نمیبینیم و در دنیای واقعی نیز شاهد آنها خواهیم بود.
در سال ۱۹۹۸ دانشمندی به نام پروفسور «کوین وارویک» (Kevin Warwick) تراشهای را در بدن خود ایمپلنت کرد که باعث میشد درهای برقی بهصورت خودکار باز شوند و لامپهای مسیر او بهصورت خودکار روشن شوند.
او در سال ۲۰۰۲ چیدمانی از ۱۰۰ الکترود را با سیم به بازوی خود متصل کرد که با استفاده از آنها میتوانست یک دست مصنوعی را از راه دور کنترل کند. در حال حاضر او تلاش میکند از سلولهای مغز حیوانات بهعنوان یک سیستم کنترلکننده رباتها استفاده کند.
«استلیوس آرکادیو» (Stelios Arcadiou) که نامش را به «استلارک» (Stelarc) تغییر داده، ۱۰ سال برای پرورش یک گوش مصنوعی که با عمل جراحی به دست چپش پیوند خورده، تلاش کرده است.
در سال ۲۰۰۹ «جری جالاوا» (Jerry Jalava)، مهندس کامپیوتر فنلاندی که یکی از انگشتان دستش را در تصادف از دست داده بود و بهجای آن از انگشت مصنوعی استفاده کرد، انگشت مصنوعی خود را به پورت USB تبدیل کرد.
«نیل هاربیسن» (Neil Harbisson) ، هنرمند کور رنگ، آنتنی داشت که از آن برای تشخیص رنگها استفاده میکرد. «ریباس مون» (Moon Ribas)، هنرمند پیشگام و صاحب سبک، یک سنسور تشخیصدهنده لرزش در پای خود قرار داد که به لطف آن میتوانست لرزشهای ناشی از زلزلهها را احساس و دادهها را بهصورت آنلاین ثبت کند. او میتوانست دادهها را به رقص تبدیل کند.
افراد زیاد دیگری نیز با قرار دادن تراشه و سنسور در بدن خود به تواناییهای منحصربهفردی دست یافتهاند؛ اما معرفی تمام آنها در این مقاله نمیگنجد. بدون تردید افرادی که با آنها آشنا شدیم توانستهاند با بهرهمندی از تراشه و سنسور تواناییهای عادی خود را تقویت کنند و چنین اقداماتی دستاوردهای بزرگی محسوب میشوند. در حقیقتت آنها تلاش کردده اند ساختار بدن خود را تغییر دهند و روند تکامل خود را سرعت ببخشند.
چنین افرادی اصطلاحاً سایبورگ (Cyborg) نام دارند. چنانچه اهل تماشای فیلمهای علمی و تخیلی آخرالزمانی با موضوع نابودی نسل بشر باشید، احتمالاً تصور کاملاً متفاوتی از سایبورگ دارید و متوجه شدهاید که افرادی که اکنون آنها را بهعنوان سایبورگ معرفی کردیم، با سایبورگ نمایش دادهشده در فیلمهای علمی تخیلی مثل فیلم Terminator (نابودگر) در سال ۱۹۸۴ تفاوت زیادی دارند.
سایبورگ نمایش دادهشده در فیلم نابودگر این چنین توصیف شده است:
«این سلاح قوی، چند منظوره و نابودگر است؛ حرف انسان را نمیفهمد و نمیشود با او بحث کرد؛ رحم و مروت ندارد؛ احساس پشیمانی نمیکند و نمیترسد. این موجود ترسناک تنها یک هدف دارد؛ وضعیت را به حالت عادی بازگرداند و از اتفاقاتی که در آینده رخ خواهد داد، جلوگیری کند. این سلاح نابودگر نام دارد.»
همانطور که گفتید سایبورگها مدتها تنها در دنیایی خصمانه فیلمهای علمی تخیلی خشن دیده شدندو در این فیلمها چنین مخلوقاتی به معنای واقعی کلمه برای انسان خطرناک بودند؛ البته در چنین فیلمهایی سایبورگهایی که با انسان دوستانه برخورد میکردند، نیز حضور داشتهاند؛ اما تعداد آنها زیاد نبوده است.
از میان فیلمهای علمی تخیلی که سایبورگها در آنها به تصویر کشیده شدهاند میتوان به فیلم متروپلیس (Metropolis to Alien) در سال ۱۹۲۷، سریال تلویزیونی سفینه جنگی گالاکتیکا (Battlestar Galactica) در سال ۲۰۰۴، پلیس آهنی (RoboCop) در سال ۱۹۸۷ و شبح درون پوسته (Ghost in the Shell) در سال ۱۹۸۴ اشاره کرد که در تمام آنها سایبورگها شخصیتی شیطانی دارند و این فیلمها تصور کاملاً بدی از این موجودات عجیبالخلقه در ذهن مردم ایجاد کردهاند. ایده ساخت سایبورگها در دنیای واقعی سالها از نظر فنی کاملاً دور از ذهن و تقریباً غیرممکن به نظر میرسید.
تصور اینکه فناوری میتواند مردم را به موجودات شیطانی شبیه به فرانکشتاین (Frankenstein) و مسلط بر جهان تبدیل کند، بارها در اذهان عمومی شکل گرفته است و همین نگرش باعث شده مردم تصور کنند خلق سایبورگها اتفاقات وحشتناکی را به دنبال خواهد داشت؛ بنابراین اکثر عموم مردم تصویری کامل منفی از سایبورگها در ذهن خود دارند.
البته افرادی که نظر متفاوتی در مورد سایبورگها داشتهاند و حتی خود را به سایبورگ تبدیل کردهاند، تصور ذهنی مردم در مورد این موجودات را به تدریج تغییر و تصویری واقعی از آنها را برای عموم مردم ارائه دادهاند.
سایبورگ دقیقاً چیست؟
حدود ۶۲ سال پیش دانشمند اتریشی به نام «منفرد کلاینز» (Manfred E. Clynes) به همراه دانشمندی آمریکایی «ناتان اس کلاین» (Nathan S. Kline) واژه سایبورگ را ابداع کرد و این واژه برای نخستین بار در مقالهای تحت عنوان «Cyborgs and Space» (سایبورگها و فضا) در سپتامبر سال ۱۹۶۰ در مجله فضانوردان (Astronautics) استفاده شد.
کلاینز به همراه همکارش کلاین که به نظر میرسد در دانشگاه دولتی راکلند تحصیل کردهاند در در این مقاله در مورد سایبورگ این چنین نوشتهاند:
«ما واژه سایبورگ را با هدف معرفی موجودی ابداع کردیم که ایمپلنتی در بدن خود دارد و هدف از انجام این کاری ایجاد عملکردی پیچیده در آن است تا بهصورت ناخودآگاه با محیط پیرامون خودش سازگار و شرایط مطلوب خود را حفظ میکند.»
این واژه در راستای هدف سفر به فضا ایجاد شد که بزرگترین پروژه دانشمندان در دهه ۱۹۶۰ بود. در این مقاله گفته شده است سفر به فضا نه تنها بشر را از نظر فنی به چالش کشیده بلکه از نظر روحی و ذهنی نیز انسانها را درگیر کرده است.
در حقیقت این سفر انسان را به مشارکت فعال در روند تکامل خود دعوت میکند. ممکن است پیشرفتهای علمی آینده حضور انسان در فضا را که با زیستگاه طبیعی پیرامون او تفاوت زیادی دارد، امکانپذیر کند.
صاحب نظران و دانشمندان آن دوران با ایجاد تغییرات در محیط فضا و مناسبسازی آن برای انسان مخالف بودند و معتقد بودند انسان باید خود را با شرایط خاص فضا سازگار کند.
کلاینز و کلاین در قسمت دیگری از مقاله این چنین نوشتهاند:
«اگر انسان در فضاپیمایی در حال سفر به فضا است، دائماً باید موارد مختلف را بررسی کند و برای زنده ماندن تلاش کند خود را با شرایطی بدی که اصلاً برای او مناسب نیستند، وقف دهد. در حقیقت او در فضاپیما مانند یک بردهای است که باید برای نجات خود تلاش کند.
هدف از خلق سایبورگها ایجاد موجودات است که نه تنها بتوانند خود را با محیط وفق دهند و شرایط پایدار خود را حفظ کند؛ بلکه بتوانند بهصورت خودکار و ناخودآگاه مشکلاتی را که مشابه مشکلات ایجادشده برای رباتها هستند نیز برطرف کنند و بتوانند بدون هیچ گونه مشکلی و مانعی آزادانه به اکتشاف، اختراع و تفکر بپردازند و حتی توانایی احساس کردن را نیز داشته باشند.»
این مقاله قبل از سفر نخستین بشر به فضا منتشر شده است و به همین دلیل دانشمندان در آن اطلاعاتی در مورد تأثیرات بلندمدت سفر به فضا روی بشر نداشتهاند.
اگرچه تعریف کلاینز و کلابز از یک سایبورگ (کلمه Cyborg ترکیبی از دو کلمه «Cybernetic» به معنی علم کنترل موجود زنده و دستگاه و ارتباط با آنها و «Organism» به معنی عضو است)؛ بنابراین میتوان این کلمه را به عضو تحت کنترل یا عبارات مشابه ترجمه کرد.
طبق تعریف این دو دانشمند از سایبورگ، سایبورگ ترکیبی از اعضای طبیعی و اعضای ساختگی و مصنوعی ساختهشده بر پایه علم بیومکاترونیک است. سایبورگها میتوانند به اشکال مختلف ایجاد شوند؛ مثلاً فرد دارای ضربانساز قلب یا فرد دارای کاردیوورتر- دفیبریلاتور قابل کاشت در بدن که با نظارت همیشگی بر بدن و کنترل فعالیت آن و جلوگیری از رخ دادن اتفاقات مرگبار احتمالی، فرد را زنده نگه میدارد، یک سایبورگ محسوب میشود.
در فرهنگ لغت وبستر سایبورگ، انسان بیونیک (Bionic) تعریف شده است. واژه بیونیک به معنی تقویت عملکرد یا تواناییهای بیولوژیکی با وسایل الکترونیکی یا الکترومکانیکی است. استفاده انسان از دستگاههایی مثل سمعک یا اعضای مصنوعی مثل لگن مصنوعی بهعنوان یک فناوری برای تقویت ویژگیها و تواناییهای جسمی خود، انسان را از نظر دانشمندان به یک سایبورگ تبدیل میکنند؛ البته طبیعتاً استفاده از ضربانساز و سمعک باعث ایجاد تواناییهای فوق بشری برای انسان نمیشوند، بنابراین درست بودن یا نبودن استفاده از کلمه سایبورگ برای انسانهای دارای چنین وسایلی، مورد بحث است و موافقان و مخالفان خود را دارد.
در تعریف ارائهشده برای سایبورگ از سوی آکسفورد. مفهوم این واژه فراتر از استفاده از تراشه و سنسورهای کاشتنی بیان شده و سایبورگ بهعنوان موجودی که نیمی ماشین و نیمی انسان است، تعریف شده است. مفهوم ارائهشده برای واژه سایبورگ توسط آکسفورد، در سال ۱۹۸۵ توسط انسانشناسی به نام «دانا هاراوی» (Donna Haraway) برای توضیح در مورد مرزهای مبهم میان اعضای طبیعی و اعضای مصنوعی ساختهشده بر پایه فناوریهای مختلف بهعنوان چالشی بزرگ برای مشتاقان علم زیستشناسی استفاده شد.
در مقالهای تحت عنوان «بیانیه سایبورگ» (A Cyborg Manifesto)، سایبورگ بهعنوان موجودی سایبرنتیک یا موجودی مرکب از انسان و ماشین تعریف شده است و بر اساس این تعریف سایبورگها هم مخلوق واقعیت اجتماعی و هم مخلوق تخیل ذهنی هستند. هاراوی سایبورگ را بهعنوان موجودی ایجادشده بر پایه فناوری، اصول زیستی و بیولوژیکی، فرهنگ و سیاستها توصیف میکند. در حقیقت این واژه برای دگرگون کردن مفاهیم بیانشده در رابطه با تفاوتهای اصلی بین بدن و ذهن، بدن و ماشین و زن و مرد استفاده میشود.
هاراوی حتی خودش را نیز یک سایبورگ میداند. به نظر او بدنش نمونه بارز بدنی است که از فناوریهای مختلف بهره میبرد و شبیه سایبورگهایی که در فیلمهای علمی تخیلی نمایش داده شدهاند، نیست.
به نظر هاراوی سایبورگ بیشتر شبیه خاله یا عمه دوستداشتنی است تا یک محصول چند میلیون دلاری یا یک وسیله آمریکایی صنعتی یا نظامی پیچیده. در ادامه معنا و مفهوم سایبورگ یا همان موجود سایبرنتیک برای دانشمندان غربی در اواخر قرن بیستم را به طور دقیق و موشکافانه بررسی میکنیم.
میتوان گفت دهه ۱۹۹۰ آغاز عصر سایبورگ بوده است و شکلگیری تغییر اساسی در روند فکری پژوهشگران این حوزه کاملاً مشهود بوده است. دانشمندان این دوره سایبورگها را بیشتر به چشم گرههای روی شبکهها میدیدند.
کوین وارویک، استاد بازنشسته رشته سایبرنتیک در دانشگاه ریدینگ انگلستان که قبلا با او آشنا شده ایم، در زمینه پژوهش در حوزه هوش مصنوعی، سیستمهای کنترلکننده سیستمهای رباتیک و سایبورگها در دانشگاه ردینگ انگلستان (University of Reading) مشغول بوده است، در سال ۱۹۹۸ برای نخستین بار یک تراشه شناسایی با امواج رادیویی (RFID) را در زیر پوست دستش قرار داد.
وی درست پس از اینکه در سال ۲۰۰۲ دومین تراشه را نیز در بدن خود قرار داد، عنوان سایبورگ را به دست آورد. دومین تراشه که در سیستم عصبی او ادغام شده بود، تواناییهای عادی سیستم بیولوژیکی انسان را تقویت میکرد. وارویک به لطف این تراشه از تواناییهایی مثل قابلیت متصل شدن به کامپیوترها، کنترل رباتها در قارههای دیگر از طریق اینترنت و احساس امواج فراصوت برخوردار شده بود.
او در گفتگویی اذعان کرد که برخورداری از این تراشه درست مانند زمانی است که مغز شما میتواند با قدرت بسیار زیاد موارد مختلف را کنترل کند. او مدتی پس از قراردادن تراشه دوم در بدنش با قرار دادن الکترودهایی در اعصاب دست همسرش، به سیستم عصبی همسرش نیز متصل شد و با انجام این کار به تواناییهایی دست یافت که انسانهای عادی از آنها برخوردار نبودند.
چنین اتفاقی باعث شد تعریف کلاینز و کلاین در مورد سایبورگ معنا و مفهوم بیشتری پیدا کند. برای کلاینز ارتباط بین اعضای بدن موجود زنده و فناوری، تنها ابزاری برای تقویت تواناییهای عادی انسان بود. نخستین تعریف این دو دانشمند در مجله آتلانتیک (Atlantic) در بخشی تحت عنوان «سایبورگ؛ ابزار آزادی بشر برای اکتشاف» (Cyborgs — Frees Man to Explore) ذکر شد. به بیان ساده از نظر آنها تواناییهای یک سایبورگ نهتنها کمتر از تواناییهای بشر عادی نیست، بلکه بیشتر هم هست.
کلاینز و کلاین در مقاله خود در رابطه با این موضوع این چنین نوشته اند:
«هدف از ایجاد سایبورگ علاوه بر ایجاد عضوی که بتواند خود را با شرایط محیط سازگار کند، ایجاد سیستمی سازمانیافته برای رفع مشکلاتی مشابه مشکلات ایجادشده برای رباتها بهصورت خودکار و ناخودآگاه است تا انسان آزادانه بتواند به اکتشاف و تفکر بپردازد و حتی توانایی احساس کردن مواردی را که بشر عادی از احساس آنها عاجز است، نیز داشته باشد.»
نیل هاربیسون (Neil Harbisson) و مون ریباس (Moon Ribas)، دو هنرمندی سایبورگ، به جریان فکری متفاوتی پیوستهاند که نسبت به تفکر آن زمان در مورد سایبورگ کمی متفاوت است.
نیل نظرش در مورد سایبورگ را این چنین بیان میکند:
«ایمپلنتها هیچ کاری با بدن من ندارند. ممکن است شما ایمپلنتهای زیادی در بدن خود داشته باشید اما به چشم اعضای مصنوعی بدن به آنها نگاه نکنید. در مقابل ممکن است ایمپلنتی در بدن خود نداشته باشید، اما پیوندی ذاتی با فناوری را احساس کنید و خود را سایبورگ بدانید. حال این سؤال مطرح میشود رابطه شما با فناوری تا چند اندازهای قوی و پایدار است؟ اگر بهاندازهای قوی است که واقعیت شخصیتتان را تغییر میدهد، سایبورگ هستید.»
هاربیسون که مشکل مادرزادی کوررنگی دارد، آنتنی در جمجمهاش قرار داده است که قابلیت تشخیص طیف رنگی گستردهای فراتر از طیف رنگی قابلتشخیص توسط انسان عادی را دارد. او میتواند طیف رنگی فروسرخ و فرابنفش را نیز تشخیص دهد. او معتقد است توانایی فوق بشری در تشخیص طیف رنگی گسترده، پنجره جدیدی از واقعیت را به روی او گشوده است.
او در رابطه با این موضوع این چنین میگوید:
«من میتوانم رنگهایی را تشخیص دهم که چشم از درک آنها عاجز است. این آنتن میتواند به من کمک کند نمودهای تازهای از واقعیت را درک کنم و حتی میتوانند رنگهایی را که درک میکنم، نقاشی هم کنم!»
زمانی که هاربیسون میخواست عکس گذرنامه بگیرد، اداره گذرنامه انگلستان اجازه نمیداد آنتن سر او نیز در عکسش باشد؛ اما هاربیسون پس از کشمکشهای بسیار موفق شد در دعوای حقوقی خود با این اداره پیروز شود و هویت خود را بهعنوان نخستین فرد جهان که به صورت رسمی و قانونی بهعنوان سایبورگ تشخیص داده شده است، ثبت کند.
ریباس که در زمان خود هنرمندی پیشگام و صاحب سبک محسوب میشد، موفق به ساخت یک حسگر لرزشی به نام «سایزمیک سنس» (Seismic Sense) شد که در هنگام وقوع زلزله میلرزید. او چند عدد از این سنسورها را در بدن خود قرار داده بود و پس از ۷ سال آنها را خارج کرد.
وی پس از اینکه این سنسورها را از بدن خود بیرون درآورد، اذعان کرد که احساس میکند شبیه یک سایبورگ شبح وار شده است. او در مصاحبهای گفته با وجود اینکه سنسورها را از بدن خود خارج کرده است، اما همچنان لرزش آنها را برای مدت زمان بسیار طولانی احساس میکند.
هاردبیسون و ریباس نمونه بارز افرادی هستند که تنها زمانی ارتباط با فناوری را احساس کردهاند که خودشان به سایبورگ تبدیل شدهاند. هاربیسون در رابطه با این موضوع این چنین میگوید:
«زمانی که وارد مدرسه هنر شدم و تحصیلاتم را در رشته هنر معاصر و هنر تجربی شروع کردم، نگرشم تغییر کرد. از زمانی که استفاده از فناوری بهعنوان یک ابزار را متوقف کردم و خودم تبدیل به یک محصول بهرهمند از فناوری شدم، تجربه واقعا متفاوتی از فناوری به دست آوردم و میتوانستم محیط پیرامون خود را طوری احساس کنم و طوری با آن ارتباط برقرار کنم که قبلاً حتی فکر چنین اتفاقی را هم نمیکردم.»
ریباس هم اذعان کرده است به نظر خودش قبل از تبدیلشدن به یک سایبورگ، ارتباط نزدیکی با فناوری نداشته است. او در مورد موضوع اینچنین میگوید:
«در ابتدا اصلاً احساس نمیکردم که سایبورگ هستنم و ابزاری برای اکتشاف و تجربه را در خود نمیدیدم. من قبل از سایبورگ شدن تنها از عینکهای شکلنمایی استفاده میکردم که بازتاب نور به آنها الگوهای رنگارنگی را به وجود میآورد و با استفاده از آنها تنها میتوانستم رنگها را ببینم نه اشکال را. من بهعنوان طراح حرکات موزون میخواستم به نحوه حرکتها در روشهای مختلف پی ببرم. به همین دلیل تصمیم گرفتم سنسورهای لرزشی را در بدن خودم قرار دهم.
زمانی که توانستم اینگونه با محیط پیرامون ارتباط برقرار کنم، موفق شدم با دنیای پیرامون خودم ارتباط عمیقی برقرار کنم. من میتوانستم احساس کنم که سیاره زمین چقدر سرزنده و سرشار از حیات است و چنین احساسی واقعا وصفناپذیر بود. این تغییر بزرگ مرا در مورد سایر اشکال وجود آگاه کرد و درکم از واقعیت مضاعف شد.»
او در ادامه گفتههایش افزود در حال تحول و دگرگونی است و در مورد این موضوع این چنین گفته است:
«اکنون باردار هستم و به همراه همکارم در حال کار کردن روی فناوری جدیدی هستیم تا همکارم هم بتواند رشد جنین را احساس کند. او به لطف این فناوری توانایی حسی جدیدی به دست میآورد و به قابلیت جدیدی برای ارتباط دست خواهد یافت.»
به نظر میرسد ریباس در مورد این موضوع کاملاً هیجانزده است. هاربیسون نیز در حال آزمایش نمونه اولیه دستگاهی است که احساس گذر زمان با بهرهمندی از آن امکانپذیر خواهد بود.
سایبورگ و تکامل بیشتر بشر
بدون تردید بشر میتواند با قرار دادن تراشهها و سنسورهای کاربردی در بدن خود به سطح جدیدی از تکامل برسد و به تواناییهای جدید دست پیدا کند. در دهههای پیش رو بشر برای نخستین بار با کمک چنین تراشهها و سنسورهایی به سطح گستردهای از تکامل دست پیدا میکند.
در آینده تلاش برای تبدیلشدن به سایبورگ، نهتنها ابزار و سیاستهای ما را تغییر میدهد، بلکه ذهن و بدن ما هم به لطف بهرهمندی از علوم و فناوریهایی مثل مهندسی ژنتیک، نانو فناوری و برقراری ارتباط بین مغز و کامپیوتر، کاملاً متحول میشود. حتی کالاهایی که میتوانند ذهن و بدن ما را تغییر دهند، به یکی از مهمترین کالاهای اقتصادی قرن ۲۱ تبدیل خواهند شد.
ممکن است در آینده مردم شبیه ما باشند؛ اما فناوریهای هوشمندتری مثل رباتهای هوشمند در اختیار داشته باشند یا بتوانند با فضاپیماهای با قابلیت حرکت با سرعت نور به فضا سفر کنند؛ همانطور که گفتیم ممکن است این فناوریها حتی خود انسان و ذهن و بدن او را نیز تغییر دهند و تغییراتی که به واسطه آنها در عصر جدید نسل بشر ایجاد میشوند، تنها به تغییر سلاحها و وسایل نقلیه ختم نشود. هیجانانگیزترین موضوع در رابطه با آینده و این موضوع خود فضاپیماها نیستند، بلکه انسانهایی هستند که آنها را به پرواز درمیآورند و کنترل میکنند.
افرادی که امروز خود را سایبورگ میدانند، معتقدند مردم هنوز در رابطه با معنا و مفهوم این واژه با یکدیگر به توافق نرسیدهاند.
وارویک در حال حاضر ارتقای تواناییهای خود با استفاده از فناوریهای مرتبط با سایبورگ را متوقف کرده است؛ اما با وجود اینکه دیگر هیچ ابزاری را در بدن خود ایمپلنت نمیکند، از کند بودن روند تبدیل مردم عادی به سایبورگ توسط دانشمندان ناامید شده است. به نظر او حتی از زمانی که خود او برای قرار دادن تراشه در بدنش زیر تیغ جراحی رفته، نیز این روند سرعت مناسبی پیدا نکرده است. طبق گفته وارویک آزمایشات مرتبط با تبدیل به سایبورگ کاملاً علمی نبوده است و همکارانش فناوریهای ارائهشده توسط او را به طور کامل نپذیرفتهاند.
او انتظار دارد افراد زیادی تراشهها و سنسورهای مختلفی را در مغز خود ایمپلنت کنند؛ اما تاکنون کسی حاضر به انجام این کار نشده و از نظر وارویک این موضوع واقعاً ناامیدکننده است.
هاربیسون و ریباس نیز در مورد آینده سایبورگ نظر مشابهی دارند. هاربیسون در مورد این موضوع این چنین گفته است:
«ترس مردم از تغییر در خود باعث میشود روند به تکامل رسیدن افراد با قرار دادن ابزارهای مختلف در بدن خود طولانیتر شود، برای بهرهمندی از ابزارهای ایجادشده به واسطه فناوریهای نوین برای ایجاد تواناییهای جدید در بشر، پول داشتن ضروری نیست. در حال حاضر دانشجویان و افراد زیادی برای تبدیلشدن به سایبورگ مشتاق هستند و از ایجاد تغییر در بدن خود اصلاً نمیترسند.»
ریباس متذکر شده است که مردم عادی بهخوبی میدانند که برخی از قابلیتهایی که به واسطه تبدیلشدن سایبورگ آب در بدن انسان ایجاد میشوند، قابلیتهای مفید هستند.
رابطههای مغز انسان و کامپیوترها بخشی از فناوریهای کمکی محسوب میشوند که فرمانهای صادرشده از سوی مغز را تشخیص میدهند و پس از تبدیل کردن آنها به فرمانهای قابلفهم برای کامپیوتر، آنها را برای کامپیوترها ارسال میکنند تا این دستگاهها فعالیتهای مورد نظر کاربران را انجام دهند. در صورت عملی شدن این فناوریها، معلولین جسمی حرکتی میتوانند برای کارهایی که توانایی انجام آنها را ندارند، از پروتزهای رباتیک استفاده کنند و یا برای کار کردن با کامپیوتر با استفاده از تراشه مغزی از مغزشان استفاده کنند.
در ضمن ایلان ماسک سالها پیش با تأسیس شرکتی به نام نورالینک (Neuralink) فناوری مشابهی را ارائه داد. او برای توسعه یک فناوری رابط عصبی، چند ریزتراشه یا بهاصطلاح میکروچیپ را در مغز افراد قرار داد. این ریزتراشهها میتوانند برای مطالعه و درمان اختلالات عصبی به پزشکان کمک کنند.
به گفته ریباس افرادی که پذیرفته اند این ریزتراشهها در مغز آنها قرار گیرد، تنها برای اهداف پزشکی حاضر به انجام این کار شدهاند، نه اهداف آزمایشی و هنری.
به نظر او نسل امروزی دانشمندان برای قرار دادن این ریزتراشهها در مغز افراد برای اهداف آزمایشی، راههای بیشتری پیدا خواهند کرد و او درمورد این موضوع خوشبین است.
ریباس و هاریبسون قصد دارند از فناوری کاشت تراشهها و سنسورها در راستای تحقق اهداف هنری نیز استفاده کنند و به همین دلیل برای کمک به مردم برای تبدیلشدن به سایبورگ، دفاع از حقوق سایبورگها و افزایش بهرهمندی از فناوریهای مرتبط با این حوزه در راستای اعتلای اهداف هنری، موسسه سایبورگ فاندیشن (Cyborg Foundation) را در سال ۲۰۱۰ تأسیس کردند.
آیا در آینده فقط شاهد سایبورگهای شبیه به یکدیگر خواهیم بود؟ امیدوارم این چنین نباشد و به نظر هاربیسون تنوع اهمیت زیادی دارد. وی در رابطه با این موضوع اینچنین میگویند:
«در آینده با گستره وسیعی از حقایق مواجه خواهیم شد و مردم برای تبدیلشدن به سایبورگ آزادی کاملی خواهند داشت. ممکن است در آینده گونههای متنوعی از بشر داشته باشیم که تمام آنها به طور کامل طبیعی و بدون اعضای مصنوعی خواهند بود؛ اما به لطف تغییر ژنتیکی یک سایبورگ کامل محسوب میشوند! تنوع سایبورگها در آینده با آنچه اکنون شاهد آن هستیم، از نظر میزان قابل مقایسه نخواهد بود.»
بدون تردید با پیشرفت فناوری و روشهای برقراری ارتباط انسان با محیط پیرامون خود و اشیای موجود در آن، ممکن است سوالاتی مطرح شود؛ مثلاً اینکه آیا قابلیتها و ویژگیهایی که به واسطه تبدیلشدن افراد به سایبورگ در آنها ایجاد میشود، میتواند باعث تغییر قوانین و ساختار زندگی اجتماعی میشود یا خیر؟ چه آیندهای در انتظار انسانهای ۱۰۰% طبیعی است؟ آیا چنین افرادی در حاشیه قرار میگیرند و اصلاً به آنها توجهی نمیشود؟ در حال حاضر نمیتوانیم پاسخ دقیقی به این سؤالها بدهیم و با گذشت زمان به تدریج به جواب آنها میرسیم.