به گزارش CNN فارسی ، شادروان حبیب یغمائی در خاطراتش نوشته در زمان رضا شاه که عزاداری و سینه زنی و قمه زنی ممنوع شده بود یک روز ملک الشعرای بهار به شوکت الملک ( امیر بیرجند ) گفته بود خدا را شکر که در این دیار ، هم برق دارید

اینکه بعضی ها هنوز شکایت میکنند دیگر چه میخواهند؟

شوکت الملک گفته بود :

اینها برق نمی خواهند ، اینها محرم میخواهند .

اینها جهل و خرافات میخواهند .

اینها مدرسه نمی خواهند ، روضه خوانی میخواهند تا صبح و شب گریه کنند و بر سر و صورتشان بکوبند .

کربلا را به اینها بدهید انگار همه چیز داده اید .

مغزشان منجمد شده و در قرنها پیش گیر کرده .

انگلیس و روسیه هرگز نخواهند گذاشت این مردم به خود بیایند و دنبال آگاهی و خودکفایی بروند .

حبیب یغمائی متعلق به روستایی بود بنام خور و خیلی به آنجا عشق می ورزید .

او در آنجا درمانگاه و کتابخانه و مدرسه ساخت و برای آبادانی آنجا جلوی هرکس و ناکسی ریش گرو گذاشت و زانو زد .

مهمتر آنکه کتابخانه ای درست کرد و همه کتابهای خطی اش را که در طول عمر با خون دل جمع آوری کرده بود به آنجا منتقل کرد و وصیت کرد بعد از مرگش او را در آنجا دفن کنند .

می دانید مردم خور با جنازه اش چه کردند؟

وقتی پیکر نحیف و رنج کشیده اش همراه با کاروانی متشکل از شاگردانی چون دکتر اسلامی ، دکتر باستانی پاریزی ، دکتر زرین کوب ، سعیدی سیرجانی و دیگر چهره های نامدار به روستای خور رسید ، همان کودکانی که در مدرسه یغمائی درس خوانده و یا می خواندند و همان مردمانی که در درمانگاهش درد های خود و عزیزانشان را درمان میکردند به فتوای روحانی همان روستا ، دامنشان را پر از سنگ کردند و جنازه این خدمتگذار صدیق به فرهنگ ایران را سنگباران کردند .

دردناکتر آنکه پس از دفن جنازه ، فرزندانش دو سه روزی در مقبره اش کشیک دادند تا مبادا مردم پیکر پدرشان را از زیر خاک بیرون بیاورند و به لاشخورها بدهند .

بدترین نوع بیسوادی ، بیسوادی سیاسی است .

یک بیسواد سیاسی نمی داند که هزینه های زندگی مانند قیمت نان ، مسکن ، دارو ، درمان و غیره همگی به تصمیمات سیاسی وابسته هستند .

برخی حتی به نادانی اجتماعی و سیاسی خود افتخار می کنند و می گویند : از سیاست بیزارند .

برتولت برشت می گوید : شهروندان نادان توجه ندارند که فحشا ، اعتیاد ، کودکان خیابانی ، فساد و سایر بدبختی های اجتماعی نتیجه مستقیم بی توجهی به سیاست است .

شعر روباه و زاغ از سروده های مرحوم حبیب یغمایی است .

دیدگاهتان را بنویسید